شکسپیر و شرکا
خلاصه
آنچه در این کتاب آمده داستان چگونگی پناه گرفتن نویسنده در یک کتابفروشی قدیمی عجیب و غریب در پاریس و ماجراهای جالبی است که طی اقامتش برای او اتفاق افتاده است.معرفی کتاب
برای دیدن بخشی از صفحات کتاب، لینک فایل پی دی اف (pdf) را ببینید.
آنچه در این کتاب آمده داستان چگونگی پناه گرفتن نویسنده در یک کتابفروشی قدیمی عجیب و قریب در پاریس و ماجراهای جالبی است که طی اقامتش برای او اتفاق افتاده است.
در بخش عمدهای از قرن گذشته، کتابفرووشی انگلیسیزبانی به نام «شکسپیر و شرکا» پناهگاهی بوده است برای هنرمندان، نویسندگان و دیگر آدمهای پاریس.
ماجرا با سیلویا بیچ شروع شد. او 14 ساله بود که نخستین بار به اروپا سفر کرد. پدرش، کشیشی از کلیسای پرسبیتری، دستیار کشیش کلیسای آمریکایی پاریس انتخاب شده بود و در سال 1901 خانوادهاش را به پاریس آورد. بیچ عاشق پاریس شد و بعد از کارکردن به عنوان پرستار در جنگ جهانی اول، به آن شهر بازگشت تا ساکن آن شود. او که فکر و ذکرش ادبیات بود و از نیاز شدید به کتابهای انگلیسی خبر داشت، کتابفروشی اصلی «شکسپیر و شرکا» را در نوامبر 1919 در خیابان دوپویترن افتتاح کرد.
این کتابفروشی عجیب و دنج به پاتوق نسلی از نویسندگان آمریکایی و انگلیسی در پاریس بدل شد. کسانی چون اسکات فیتزجرالد، گرترود استاین و ازرا پاوند آنجا جمع میشدند تا کتاب قرض بگیرند، دربارۀ موضوعات ادبی بحث کنند و در اتاق نشیمن خصوصی پشت مغازه چای بنوشند. ارنست همینگوی در خاطرات خود از پاریس در کتاب «جشن بیکران»، «شکسپیر و شرکا»ی بیچ را اینگونه معرفی کرده است: «مکانی صمیمی و شاد با اجاقی بزرگ در زمستان، میز و قفسههای کتاب، کتابهای تازه در ویترین و عکسهایی از نویسندگان مشهور، هم زنده و هم مرده روی دیوارها». مهمتر از همه وقتی ناشران دیگر «اولیس» جیمز جویس را را جنجالبرانگیز خواندند و از چاپ آن سر باز زدند، این بیچ بود که برای ویرایش و چاپ نوشتۀ دوستش پول جمع میکرد.
با اشغال پاریس توسط نازیها، مغازۀ اصلی «شکسپیر و شرکا» در سال 1941 بسته شد. آدمهای رمانتیک میگویند بعد از اینکه بیچ از فروش آخرین نسخه «شبزندهداری فینگنها» به افسری نازی خودداری کرد، آنها مغازه را تعطیل کردند و دیگران باور دارند شهرت مغازه با ساز مخالفزدنهای خلاقانهاش آلمانها را نگران کرده بود. وقتی در سال 1944 همینگوی همراه نیروهای آمریکایی وارد پاریس شد، خود شخصا ساختمان کتابفروشی را آزاد کرد؛ اما بیچ ترجیح داد بازنشسته شود و دیگر هرگز درهای مغازه را باز نکرد.
ده سال بعد کتابفروشی مشابهی در فاصلهای نهچندان دور از مغازۀ قدیمی باز شد. این بار توسط جرج ویتمن. او مغازهاش را در اوت 1951 افتتاح کرد و در ابتدا کتابفروشیاش را «لومیسترال» نامید. او بر اساس مرام مارکسیستی «ببخش آنچه را میتوانی؛ بگیر آنچه را لازم داری» زندگی میکرد و با همین روحیه بود که کتابفروشی را راه انداخت. از همان روز اول برای دوستانی که نیاز به جایی برای خواب داشتند، تختی پشت مغازه گذاشت؛ سوپ را برای مراجعان گرسنه آماده و داغ نگه میداشت و برای کسانی که نمیتوانستند پول کتابها را بپردازند، کتابخانۀ امانتی رایگان درست میکرد. شب 15 اوت 1951 نخستین شبی بود که او به نویسندهای جای خواب داد، پل ابلمن نمایشنامهنویس که بعدها کتابهایی از جمله «صداهایی میشنوم» را نوشت. وی آن شب را چنین به خاطر میآورد: «تختش بیاندازه بد و ناراحت بود؛ اما جرج لطف داشت و من جای دیگری نداشتم بروم».
در آن زمان پاریس یکی از دورانهای ادبی شکوهمندش را میگذراند و کتابفروشی جرج، کلوب غیررسمی آن محسوب میشد. هنری میلر و آنائیس دایم آنجا بودند. ریچارد رایت که کمی بالاتر در خیابان موسیو لوپرنس زندگی میکرد، در مغازه جلسات کتابخوانی برگزار میکرد، الکساندر تروچی دفتر کار مجلۀ ادبی «مرلین» را پشت مغازه راه انداخت، جرج پلیمپتون و اصحاب مجلۀ «پاریس ریویو» مرتب به آنجا سر میزدند و جتی ساموئل بکت آنجا میپلکید.
در سال 1963 جرج تولد 50 سالگیاش را جشن گرفت و یک سال بعد نام مغازه را تغییر داد. او مدتها از هواخواهان سیلویا بیچ و عاشق نام «شکسپیر و شرکا» بود و آن را اینگونه توصیف میکرد: «رمانی در سه کلمه». بعد از مرگ بیچ در سال 1962، جرج مجموعۀ کتابهای او را خرید و بعد در سال 1964 نام مغازهاش را به «شکسپیر و شرکا» تغییر داد. اگرچه اسم مغازه حالا ادبیتر بود؛ اما خود مغازه سیاسیتر شد. جرج همچنان آدمهای تندرو و نویسندگانی که از پاریس میگذشتند، در کتابفروشیاش جای میداد؛ اما با این حال مجموعۀ سخنرانیهایی با عنوان «دانشگاه آزاد پاریس» هم برگزار میکرد، اعتراضی طولانی علیه جنگ ویتنام را رهبری و دانشجویان شورش می 1968 را لابلای کتابهای خود پنهان میکرد. او حتی به شوخی میگفت «شکسپیر و شرکا» مدرک افتخاری ال اس دی میدهد؛ با سنجاق سینههای «عشق، نه جنگ» به عنوان گواهینامه.
در دهههای هفتاد، هشتاد، نود شهرت جرج و مغازهاش مدام بیشتر شد. «شکسپیر و شرکا» اتاق به اتاق بزرگ شد تا اینکه سه طبقه از ساختمان را دربر گرفت. هر بار که فضا بزرگتر میشد، جرج همیشه کاری میکرد که چند تخت هم اضافه شود و این قضیه که در ساحل چپ سن در پاریس، کتابفروشی عجیبی وجود دارد که میتوانی مجانی در آن بخوابی، در گوشه و کنار دنیا سر زبانها افتاد. کرورکرور آدم میآمد و جرج همه را دعوت به ماندن میکرد، دستکم به آن تعدادی که کتابفروشی میتوانست عملا در خود جای دهد. نسلی از نویسندگان و خانهبهدوشها سرپناه یافتند و تغذیه شدند و بعد فرزندان آن نسل.
نویسنده در این کتاب میگوید: «زمانی که من در ژانویه سال 2000 فنجان چایم را در "شکسپیر و شرکا" نوشیدم، جرج به مردم میگفت که به چهل هزار نفر اجازه داده است در مغازهاش بخوابند، یعنی بیش از جمعیت شهرش سلم، وقتی که او داشت آنجا بزرگ میشد. بعد از آن روز اول در مغازه، قصد کردم که من نفر بعدی باشم».
نویسندۀ این کتاب مدتی را در «شکسپیر و شرکا» گذرانده است و این کتاب، شرح ماجرای پرکشش همین اقامت است.
وی در یادداشت خود بر کتاب نوشته است: «در نوشتن خاطراتی از این دست، حقیقت سیال میشود. بازگویی واقعیت همۀ آنچه باعث آمدن من به فرانسه شد و تمام آنچه در کتابفروشی رخ داد، احتیاج به حجمی بسیار بیشتر از این کتاب داشت. بنابراین رویدادها خلاصه، فشرده و باز خلاصه شدند. برخی رویدادها از حیث زمانی اندکی پس و پیش شدهاند و رویدادهایی به شکل انتخابی حذف یا جرح و تعدیل شدهاند ... گذشته از موارد فوق، این داستان تا جایی که امکان دارد به حقیقت نزدیک است».
پربازدید ها بیشتر ...
حکایتی از پله دوم
فریدون مجلسیمجلسی که از دیپلماتهای قدیمی کشورمان است، در این کتاب به روایت زلال و خودمانی خاطرات خویش میپردازد
ادبیات، فیلم، فرهنگ؛ اصول و مبانی نقد
مایکل رایاننویسنده در این کتاب نقد و نظریه را در بستری میانرشتهای با زبانی روان و گویا در برابر خواننده قرار
منابع مشابه
چگونگی بازنمایی شهر در ادبیات و سینما: تهران و پاریس
سیدابوالحسن ریاضی، آنیتا صالح بلوردیهدف از این تحقیق، شناسایی شاخصهای بومی مربوط منظر ذهنی و بازنمایی شهر متمرکز بر ادبیات داستانی و سی
نظری یافت نشد.