
از نوشتن: نامههای چارلز بوکوفسکی
خلاصه
در نامههای بوکوفسکی بداههگویی هم واضح است. اولین فکر بهترین فکر است و این را تقریباً در کل نامههای خود میگوید. صدای او چه در زمان نوشتن برای دوستان و چه برای دشمنان، همان اول شخص درخشان است. مکاتبات او عاری از هرگونه تظاهر است، نامهها آینۀ تمامنمایی از بوکوفسکی در زمان نوشتن است. این نگاه که هیچکدام از آثارش را نگه نمیداشت، در مکاتبات او بسیار دیده میشود، چه در حال نوشتن بیانیهای پرشور دربارۀ نامهای به سرزمین آمریکا باشد، چه وقتی با لطافت دربارۀ دخترش مینویسد یا هنگام حملهای وحشیانه به نویسندگان معاصر. در میان تمام اینها بوکوفسکی همان بوکوفسکی باقی میماند.معرفی کتاب
برای دیدن بخشی از صفحات کتاب، لینک فایل پی دی اف (pdf) را ببینید.
چارلز بوکوفسکی (1920 ـ 1994 م) یکی از شناختهشدهترین نویسندهها و شاعران معاصر آمریکایی است. بسیاری مدعیاند که او اثرگذارترین و تقلیدشدهترین نویسندۀ معاصر است. او در آلمان متولد شد، در لسآنجلس در خانوادهای محروم از عشق و محبت رشد کرد که نگاه سختگیرانه و فردگرایانه و تقریباً نیچهای او به جهان را شکل داد. این واقعیت را که در کودکی افسرده بود و در میانسالی به عنوان نویسندهای نوظهور شناخته شد، نه مانند بیشتر نویسندگان در جوانی، همچنین نگرشهای مدروزی، مانند ضدفرهنگهای دهۀ 1960 یا ایدئولوژی اسکین، دیپ فلواور حقیر میشمرد. اما چیزی که بیش از همه مورد تحقیر بوکوفسکی قرار میگرفت، گروهگرایی و خودخواهی گروههایی محبوبی مانند بیتز بود که به نظر میرسید بر این باور بودند که حضور در کانون توجه مهمتر از انجام کار واقعی است. بوکوفسکی خودش را از آن دارودستۀ پرسروصدا جدا کرد تا خود را وقف نوشتن کند. ماشین تحریر او را به مرز باریک میان عقل و جنون میکشاند، مرزی که عاشقاش بود. نوشتن تنها چیزی بود که او را از جنون دور نگه میداشت.
به نظر بوکوفسکی هر مسئلهای به جز نوشتن، مانند فرستادن دستنوشتهها به صدها مجلۀ ادبی در سرتاسر جهان، اتلاف وقت بود و این را بارها به ناشر ـ جان مارتین ـ گفته بود. همچنین باور داشت تعداد زیادی از طراحیها برای شمارههای خاصی از «بلک اسپارو» که مارتین درخواست میداد، هدردادن انرژی بود و لزومی برای آن نمیدید.
این نامهها دربرگیرنده نامههایی مبهم به هنری میلر، ویت بارنت، کاریس کرازبی، لانرش فرلینگتی و خدای ادبی او، جان فانته: یک طرح رنگارنگ فراموششده برای یکی از محبوبترین کتابهای بوکوفسکی: «نعوظها، انزالها، نمایشگاهها و قصههای عمومی جنون معمولی» و .... است. لحن بوکوفسکی در برخی از نامههای سالهای اول بسیار آراسته و ساختگی بود، همچنین برخی از تصاویر نفسگیر هم برای اولین بار در اینجا آورده شدهاند. این مجموعۀ مکاتبات مانند هر مجموعۀ دیگری از او تحسینبرانگیز است. در حقیقت بوکوفسکی را بهترین حالت خود نشان میدهد: خام، شوخ، پرتکاپو که هیچ چیز را هنگام نوشتن محبوس نکرده است.
این نامهها هیچ حاشیهای ندارند و در آن زمان کمی را به حرفهای متفرقه اختصاص داده است. بوکوفسکی خودش را در تکتک نامهها نشان میدهد و دربارۀ مسائل روزمره با هیجانی واقعی بحث میکند. مثل این است که بوکوفسکی در قالب نامه شعری میسراید و مدام میگوید که نامهها به اندازۀ شعرها مهم هستند. به همین ترتیب برخی از نامههای او شبیه داستان شدهاند، طوری که انگار داستان کوتاهی را شکل میدهند.
در نامههای بوکوفسکی بداههگویی هم واضح است. اولین فکر بهترین فکر است و این را تقریباً در کل نامههای خود میگوید. صدای او چه در زمان نوشتن برای دوستان و چه برای دشمنان، همان اول شخص درخشان است. مکاتبات او عاری از هرگونه تظاهر است، نامهها آینۀ تمامنمایی از بوکوفسکی در زمان نوشتن است. این نگاه که هیچکدام از آثارش را نگه نمیداشت، در مکاتبات او بسیار دیده میشود، چه در حال نوشتن بیانیهای پرشور دربارۀ نامهای به سرزمین آمریکا باشد، چه وقتی با لطافت دربارۀ دخترش مینویسد یا هنگام حملهای وحشیانه به نویسندگان معاصر. در میان تمام اینها بوکوفسکی همان بوکوفسکی باقی میماند.
بوکوفسکی در این نامهها قدرشناس و آرام است؛ صفاتی که شاید از خلال داستانهایش نتوان دید. اما نامههایش سرشارند از لحظههایی از زندگی او، از عشق، از آن لحظهای که دخترکش را پشت ماشین تایپ مینشاند و دلبستگی را لمس میشود کرد. در این نامهها چهرۀ متفاوتی از بوکوفسکی نمایان است؛ انسانی صادق، گاهی موجه، هوشمند و واقف به شرایط زمانه، مردی که نه صرفاً از روی جاهطلبی، بلکه به این دلیل که نمیتواند ننویسد، مینویسد. پشت ماشین تحریر مینشیند، چون این تنها راهی است که میتواند با آن دیوارهای ضخیم سنت را در شعر و ادبیات آمریکا بلرزاند و به همنسلها و آیندگانش نشان دهد میشود جهان را همانطور که هست دید و به روی کاغذ آورد؛ با همۀ زشتیها، هوسها، مضحکهها و امیدهایش؛ میشود فریاد زد «بگذارید جهان را بدون سانسور بخوانیم».
در ابتدای این کتاب بوکوفسکی گمنام و جوان از هالی بارنت در مجلۀ «استوری» درخواست کار میکند و در انتها تقریباً یک سال پیش از مرگش، زمانی که شهرت او فراتر از یک نویسندۀ کوچک خبری بود، خالصانه از ناشر جوزف پاریزی تشکر میکند که در نهایت آثارش، پس از دههها ردشدن مداوم، در مجلۀ «پوئتری» چاپ شدند. این نامهها نشان میدهند که بوکوفسکی بهسختی ایستادگی کرد تا هیچ سدی مانع عطش او در برابر موفقیت و بهرسمیت شناختهشدن نشود، بلای نویسندگی او نتوانست و نمیبایست که درمان میشد. او به عنوان هنرمندی بسیار جوان و به شکلی هدفمند، شروع به ساختن شخصیت ادبیای کرد که با خوشحالی به بوکوفسکی آثار او تبدیل شد. خواندن این نامهها اجازه میدهد تا نگاهی به مبارزۀ مادامالعمر او برای تبدیل شدن به یک نماد ادبی بیندازیم.
بوکوفسکی در قسمتهایی از بردن نام کامل نویسندهها و کتابها خودداری کرده که در ترجمه حفظ و برای توضیح از پانویس استفاده شده است.
پربازدید ها بیشتر ...

دانشنامۀ جنگ و صلح (دو جلد)؛ جلد اول: کلیات؛ جلد دوم: فیلسوفان و جنگ
جمعی از نویسندگانبیتردید در طول تاریخ برای همۀ جوامع کوچک و بزرگ معضلی بزرگتر از جنگ و دغدغهای بالاتر از صلح وجود

داستانسرایی فارسی در شبه قاره در دورۀ تیموریان
طاهره صدیقیزبان و ادبیات فارسی که در شبه قاره تاریخی هزارساله دارد، آثار گرانبهایی از داستانهای منظوم فارسی ر
منابع مشابه بیشتر ...

من رؤیا و امید بردگانم: گزیدۀ شعرهای مایا آنجلو
مایا آنجلوویژگیهای شعر آنجلو را میتوان خلاصه کرد در بهکارگیری تشبیه، استعاره، موسیقی کلام، تکرار متناوب گزا

تصوف ایرانی و تأثیر آن بر ادبیات آمریکا
گروهی از نویسندگان به کوشش مهدی امینرضویدر این کتاب به بیان کمّ و کیف علاقۀ فراوانی پرداخته شده که برخی از ادیبان بلندپایۀ آمریکایی، در قرن
نظری یافت نشد.