مثل عسکی سیاه و سفید؛ 100 نامۀ فرانسوآ تروفو
خلاصه
عمدۀ شهرت فرانسوآ تروفو به فیلمهایش برمیگردد. فیلمهایی که مشهور شدهاند به کلاسیکهای سینما؛ شدهاند آرتُم فایارِ سینما.معرفی کتاب
برای دیدن بخشی از صفحات کتاب، لینک فایل پی دی اف (pdf) را ببینید.
عمدۀ شهرت فرانسوآ تروفو به فیلمهایش برمیگردد. فیلمهایی که مشهور شدهاند به کلاسیکهای سینما؛ شدهاند آرتُم فایارِ سینما. تماشاگرانی که فیلمهایش را میبینند، حساسیتش را دوست دارند و سینمادوستان خوب میدانند که هر نوشتۀ تروفو چه ارزشی دارد؛ بهخصوص پرفروشترین کتابش یعنی سینما به روایت هیچکاک. تروفو نامههای زیادی نوشته. کارهای دیگرش را که بخوانید با نویسندهای سینمایی طرف میشوید، با منتقدی کمنظیر، اما نامههایش را که بخوانید گوشهای از رازهای این منتقد کمنظیر برایتان آشکار میشود. این روزها نامه نمینویسیم. کمتر نامه مینویسیم. تلفن میزنیم. تلکس میزنیم. لغتنامۀ روبر را که باز کنید و برسید به لغت «نامهنویس» میبینید نوشتهاند: قدیمی؛ یعنی لغتی است که مدتهاست که از آن استفاده نمیکند. تروفو صدها نامه نوشته و قاعدتاً یکی از آخرین نامهنویسهاست.
نامههای این کتاب [نسخۀ اصلی] ترتیبی تاریخی دارند و از بین نامههایی انتخاب شدهاند که تروفو در فاصلۀ 1945 (تاریخ اولین کارتپستالی که در سیزدهسالگی فرستاد) تا 1984 (سالی که مرده) نوشته است. حقیقت این است که این کتاب همۀ نامههای تروفو نیست؛ نامههایی است یکطرفه؛ به این دلیل ساده که جواب نامهها در دسترس نیست. این است که جواب بعضی نامهها به عنوان نمونه منتشر شده است؛ مثلاً نامههای اُفولس، هیچکاک، گُدار، روبر لاُشنه و هلن اسکات به تروفو.
مهمترین انگیزۀ برای چاپ این نامهها سینما بود و با خواندن این نامهها میشود از علاقه و توجه بیحد تروفو به کارش آگاه شد؛ همینطور از علاقهاش به فیلمسازی که شیفتهشان بود و با این نامههاست که میشود تروفو را کشف کرد. نامههای مختلفش را که بخوانیم تازه میفهمیم ارزش و اهمیت مکاشفات تروفو دربارۀ هنر و مؤلفان سینما کمتر از برنامۀ تلویزیونی یک قرن سینمای تیگارنت (1918) نیست؛ برنامهای که تروفو تشویق کرده بود بسازدش. نامههایش سرشار از شور منتقدی است که اگر فیلمهای کارگردانی را دوست نداشته امانش را میبرید و به دنبالش حمله میکرد.
نامههایش سرشار از شور منتقدی است که وقتی فیلم نمیساخت یا به فیلمهای بعدیاش فکر نمیکرد، برای زندگیاش نقشه میکشید و برنامهریزی میکرد. برای ناهار رستوان تازهای را در پاریس انتخاب نمیکرد و به جای این وعدۀ غذایی سراغ فیلمی از اُرسن ولز میرفت که روی پردۀ سینماتِکِ پاریس رفته بود ـ فیلمی که لابد برای صدمینبار تماشایش میکردد ـ با یکی از فیلمهای قدیمی هیچکاک را در باشگاه فیلم تلویزیون میدید. کتابخوانِ حرفهای بود. زیاد میخواند. رمان میخواند، روزنامه میخواند، مجلههای سینمایی میخواند، کتابهای سینمایی میخواند، زندگینامهها را میخواند و بیشترشان هم انگلیسی بودند آرام میخواند و با دقت.
فرانسوآ همیشه میخواند و سرش توی کتاب بود. خودش نوشته اگر کتابها نبودند حتماً یکی از آن ولگردهایی میشد که صبح تا شب در پیگال ول میگردند. عاشق کتاب بود. عاشق حقیقی. آنقدر کتاب خواند که نوشتن را یاد گرفت. آنقدر کلمه را شناخت. نویسندۀ فارنهایت 451 صفحههای کاغذ را با چنان شوری میبلعید که مایۀ حیرت ماست. نویسنده در نامهای به ژان گروئو نوشت «انگشتتان را بکشید روی جلد کتاب. آرامآرام کتاب را نوازش کنید با انگشتتان». همینها نشان میدهد تروفو چهقدر به ظاهر کتاب حساس بوده. خودش گفته بود «اگر کارگردان نمیشدم، حتماً ناشر میشدم». عاشق کتاب بود و نوشتن و این عشق به کتاب را میشود در نوشتههایش دید؛ دستخطهای غربیش که انگار خوشنویسیاند، به زیبایی خط ژان کوکتو. سخت است تحول این خط را در کتاب نشان دادن.
اما نامههای تروفو چیزهای دیگری هم دارند، مثلاً سرشار از انسانیتاند. در نامهای به ژان مامبرینو نوشته بود «چیزی که مایۀ دلخوشیام میشود این است که یکی از همین روزها ـ بلاخره ـ کارشناس سینما میشوم». میشود با خواندن همین نامهها فهمید نوجوانی که زندگی خوب و درستی نداشته، نوجوانی که زندگیاش همیشه بر لبۀ پرتگاه گذاشته و همیشه آمادۀ سقوط بوده، ناگهان بدل میشود به فیلمساز بزرگی که فیلمهایش کلاسیکهای تاریخ سینما شدهاند.
حرف درستی است که خوب نوشتن را باید از نوشتن آموخت و خوب گفتن را از گفتن. از نامههای تروفو برمیآید که چنان آموزشی در باشگاه فوبورگ به خوبی انجام میشده. این روزها تصور رسیدن باشگاهی به این حد و مرتبه اصلاً آسان نیست. ریاست آن باشگاه به عهدۀ لنوپُلدس بود و سخنرانیها و بحثهایی که آنجا در میگرفت کمکم آنها را که بیکار بودند و وقتشان برای شنیدن و بحث کردن خالی بود، جذب کرد. با این همه غیر این علاقهمندان بیکار، شماری از ادیبان و وکلای دادگستری و سناتورها و وزرای بازنشسته هم گاهوبیگاه جذب این باشگاه میشدند. فروفو نوجوان هم دوستش لاشنۀ با وفا را با خودش میبر و همینجا بود که در نهایت آسودگی خاطر دربارۀ سینما سخنرانی کرد و حرفهای جذابی هم زد و جمعیتی که روی صندلیهای باشگاه نشسته بودند با صدای بلند تشویقش کردند و همین تشویقها بود که اعتماد به نفسش را دو چندان کرد. در همین باشگاه فوبورگ بود که تروفو بیانیۀ مشهورش را نوشت؛ هر چند بعدها گفت اصلاً از آن مقاله راضی نیست و سال 1956 هم در نامهای به لوک موله نوشت «این مقاله ماهها وقت گرفت و چندبار نوشته شد و چندباری هم بازنویسی کردم». یکی از منتقدان عضو این باشگاه بود که در روزهای سربازی به تروفو کمک کرد؛ وقتی فرانسوآ شکست عشقی خورده بود از فروش کتابهای لاشنه خجالت میکشید. او را به پادگانی در آلمان فرستاده بودند و جنگ هندوچین درگرفته بود نمیخواست آنجا بماند.
نامههای تروفو و لاشنه سهم زیادی در آشنای ما با تروفو دارند. نامههایی بازماندۀ دو دوران؛ یکی نوجوانی تروفو و یکی روزهایی که سرباز بود. هر دو نامههایشان را در نهایت صداقت نوشتهاند و همین صداقت است که ما را به پاریس آن سالها میبرد، به محلۀ نهم، میرسیم به دو پسری که دوست هستند، به هم علاقه دارند و دوست ندارند بزرگتر از این شوند. اما بزرگ میشوند و نامهها بیشتر و بیشتر میشوند.
چیزهای زیادی از نامههای تروفو میفهمیم؛ چیزهایی درباره زندگی یک منتقد؛ چیزهایی دربارۀ روزهای کودکی و نوجوانی، چیزهایی دربارۀ نخستین روزهای کار، دربارۀ نخستین روزهای کار، دربارۀ نوشتن در مجلههای سینمایی و سردبیریاش. دربارۀ دو گزارشگر جوانی که میروند پیش آلفرد هیچکاک؛ یکی تروفو جوان و آن یکی شابرول کی کمی بزرگتر است. ضبط صوتی هم دارند و با همین ضبط صوت است که میافتند توی استخرر یخبستۀ استودیو.
چیزهایی میفهمیم دربارۀ شور و شوق تروفو وقتی آمادۀ ساخت وروجکها بود و برای شارل بیچ نوشته بود «این فیلم چیزی کم از یم بیمار ندارد. باید از روز دوم فیلمبرداری سخت مراقبش بود و رسیدگی کرد بهش». چیزهایی میفهمیم دربارۀ سختیهای فیلمسازی، دربارۀ اخلاق بازیگران و ادواطوارشان، دربارۀ نگاه شکاک تهیهکنندگان و تردید فیلمسازان.
گاهی هم نامهها نیت فیلمی را نشان میدهند؛ فیلمی را برای چه ساخته است. «خیلی از آنها که دوروبرم بودهاند مردهاند حالا. ولی من هنوز زندهام. فراسوآز دورلناک که مرد گفتم پا به هیچ مراسم ندفینی نمیگذارم. ولی نرفتن که چارۀ کار نیست. غم سنگینم را که سبک نمیکند. ذهن مکدرم را که پاک نمیکند. سالها میگذرند و کمکم رسیدهام به این که فقط زندهها نیستند که نقش مهمی در زندگی ما دارند، بیشتر از زندهها با خیال آنهایی زندگی میکنیم که سهمی در زندگی ما داشتهاند ...» این نامهای است به تانیا لوپرت در فوریۀ 1970. ایدۀ اولیۀ اتاق سبز همین نامه است.
با خواندن این نامههاست که میفهمیم تروفو با چه دقتی، با چه وسواسی، مقدمات مصاحبه با هیچکاک را تدارک دیده. با خواندن این نامههاست که میفهمیم به دوستان فیلمسازش (لوک موله و برنار دوبوا) چه میگفته و چه پیشنهادهایی به همکاران فیلمنامهنویسش (گرونو، دُژیورای، رِوُن، دابادی و ....) میکرده.
بین این نامهها گاهی هم میرسیم به نامههایی که خبر از لطافت تروفو میدهند؛ خبر از روحیۀ حساسش. مثلاً نامههایی که به هلن اسکات نوشته. یا نامههایش به کونچی یا مادا. نامههای دیگری هم هست دربارۀ منقدان و همکاران تروفو. گاهی در نامههایش توصیه میکند کاری بکنند، یا نکنند.
نامههای دیگری هم هست که نشان میدهد چهجور شهروندی بوده. مثلاً موضعگیریاش علیه سانسور و وزیر فرهنگ، یا نامهاش به تحریریۀ دوسیه دو دوکران، یا نامهای که دربارۀ روزنامۀ لکوز دوپپلبه رییس دویوان عالی نوشته. با تحریک افکار عمومی در ماجرای دفاع از لانگلوآ و تگرافی که برای همۀ مطبوعات فرستاد. یا نامۀ اعتراضآمیزش که چرا سالن نمایش کانون کارگردانان در هالیود، در خروجی نداشته و نور وارد سالن نمایش میشده. نقطۀ مقابل همۀ اینها چیزی جز این نیست که تروفو هیچوقت رای نداده بود.
نامههای تروفو ـ در نگاهی کلیتر ـ پیوند کاملی باهم دارند و خواندن هر نامه قدمی است برای شناخت بیشتر این فیلم ساز. ریچارد المن ـ که زندگینامۀ جیمز جویس را نوشته ـ گفته «زندگی هنرمندان فرق دارد با زندگی آدمهای عادی و نامههای هنرمندان میتواند سرچشمۀ هنر آنها باشد». حالا میشود نوشت که زندگی هنرمندان هم محدود نیست به آدمهایی خاص، متعلق است به همه دنیا.
فهرست مطالب کتاب:
سپاسگزاری
پیشگفتار ژانلوک گُدار
مقدمه ژیل ژاکوب
آشنایی با مخاطبان نامههای تروفو
پینوشتِ نامهها
سالشمار زندگی فیلمساز
مؤخرۀ مترجم
نمایۀ آثار و اشخاص
تصاویر
پربازدید ها بیشتر ...
گزارشهایی دربارۀ مختصر عملیاتی در جنوب ایران: رویارویی نظامی بریتانیا و ایل قشقایی در بهار و تابستان 1918 م/ 1336 هـ.ق
سر پرسی سایکس، کلنل ای.اف. اورتون و دیگرانآنچه در این کتاب آمده، مجموعهای از گزارشهای فرماندهان بریتانیایی رشتهعملیاتی است که در بهار و تاب
نظری یافت نشد.