خاطرات میرزااحمدخان عمارلوئی از رجال آزادیخواه انقلاب مشروطهخواه (نمایندۀ ادوار دوم و سوم مجلس شورای ملی)
خلاصه
این کتاب مجموعهای از یادداشتهای مرحوم عمارلوئی است که در سه برهۀ زمانی نوشته شده است.معرفی کتاب
برای دیدن بخشی از صفحات کتاب، لینک فایل پی دی اف (pdf) را در بالای صفحه ببینید.
تاریخ تحولات سیاسی سدۀ اخیر ایران، مملو از رجالی است که سوابق سیاسی آنها باوجود شایستگی و لیاقت کمتر مورد توجه، تحقیق و تفحّص مورخان قرار گرفته است. شاید کمبود اسناد و سیر ناموزون این اشخاص در ایام کهولت و دوری از فعالیتهای اجتماعی در دوران بازنشستگی و گوشهنشینیهای گمنام از دلایل عمدۀ دورماندن از ذهن کنجکاوان پژوهشهای تاریخی بوده باشد. از جملۀ این رجال میرزااحمدخان عمارلوئی است که در انقلاب مشروطیت و سالهای بعد از آن تا اواسط سلطنت رضاشاه از مردان موجه و مؤثر عرصۀ سیاست ایران به شمار میرفت. به طوری که برای مثال در سوابق سیاسی وی دو دوره حضور در مجلس شورای ملی و عضویت در اولین مجلس مؤسسان در سال 1304 دیده میشود.
میرزااحمدخان عمارلوئی در جوانی به عشق فراگیری علوم دینی نزد علمای تراز اوّل جهان اسلام به نجف اشرف مسافرت کرد، در مکتب آخوند خراسانی حاضر شد و به مرحوم ملاعبدالله دیوشلی مازندرانی نیز ارادت خاصی یافت و از محارم این دو رهبر دینی شیعه شد. در اواسط جریان مشروطهخواهی ایرانیان از طرف علمای نجف اشرف و به دستور مرحوم آخوند خراسانی به ایران بازگشت تا گزارشی از آنچه در ایران اتفاق افتاده، برای رهبران دینی مستقر در نجف بنگارد.
وی در روزهای ورود به ایران به صف مبارزان مشروطهخواه پیوست و در درگیریهای تبریز حاضر شد و به کمک آزادیخواهان شتافت و لباس رزم پوشید و به عضویت «فوج نجات» درآمد و با احراری همچون حاج آقا رضازاده (دکتر شفق معروف)، حسینخان کرمانشاهی و حسنآقا حریری اسلحه در دست گرفت. این فوج که قریب سیصد نفر در آن عضو بودند، به رهبری معلم جوان آمریکائی «مستر باسکرویل» راهاندازی شده بود و در درگیریهای تبریز حرکتی خودجوش داشت و چند مرحله با قوای محمدعلی شاه به نبردی رودررو پرداخت. حتی در صحنۀ کشتهشدن رهبر این فوج یعنی مستر باسکرویل، عمارلوئی از نزدیکترین افراد به وی بود. عمارلوئی در انتخابات دورۀ دوم مجلس شورای ملّی به عنوان وکیل مردم قزوین به دارالشورا راه یافت و در دورۀ سوم نیز از جانب اهالی یزد انتخاب شد و چون به قوّه بیان و سخنوری مسلّط بود، از وکلای سرشناس در جلسات ادوار دوم و سوم مجلس شورای ملّی بود. در همان ایام، توسط سیّدحسن تقیزاده به عضویت حزب دموکرات درآمد و برای اهداف این حزب که در جهت تنویر افکار ملّت بود تلاشهای بسیار نمود.
بعد از جلسۀ فوقالعادۀ مجلس در هفتم محرم الحرام 1334 هـ ق (آبان 1294هـ ش) و مطرحشدن پیام احمدشاه به وکلای مجلس راجع به ترک تهران به دلیل پیشروی قوای روس از جانب قزوین به تهران، نمایندگان تدریجاً به قم مهاجرت کردند و در این میان سلیمانمیرزا با کمک چند تن دیگر از وکلای مجلس، کمیتۀ دفاع ملی را تأسیس نمود، اما به دلیل فشار فراوانی که بر دوش این رجال بود، تصمیم به مهاجرت به سوی کرمانشاه گرفته شد و از آنجا به عراق و بعد از آن گروهی به اسلامبول و عدهای هم به آلمان سفر کردند. عمارلوئی نیز مانند بسیاری دیگر از وکلا به کرمانشاه و سپس به اسلامبول رفت و چند صباحی در آنجا اقامت نمود. مدتی بعد از آن به آلمان رفت و در کنار دیگر دوستان همفکرش مانند سیدحسن مدرس، وحیدالملک شیبانی، محمدعلی خان تربیت، ناصرالاسلام ندامانی، محمدعلی خان کلوب و سیدحسن تقیزاده قرار گرفت. در کابینۀ دولت ملّی نظام السلطنه در ایام مهاجرت، به عنوان معاون وزارت داخله در کنار میرزاحسینخان ادیبالسلطنه حضور یافت. در سال 1297 هـ ش به ایران بازگشت و مدت کوتاهی در تهران از فعالیتهای سیاسی دور بود؛ اما دیری نپایید که دوباره به عرصۀ سیاست بازگشت و به حکومت گروس منصوب شد و سپس از طرف وزارت داخله مسئولیت برگزاری انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملّی در گیلان به وی محول گردید. در سال 1304 کفالت حکومت خوزستان را در اختیار گرفت و در آنجا با بصیردیوان زاهدی (سپهبد زاهدی بعدی) آشنا شد و با اینکه دوستیاش تا پایان عمر ادامه داشت؛ اما هیچگاه تحت تأثیر افکار جاهطلبانۀ او قرار نگرفت. بعد از آن به حکومت استرآباد منصوب شد و در 1309 حکمرانی اراک را در دست گرفت؛ اما در این سمت زیاد دوام نیاورد. در حد فاصل سالهای 1310 1311 درصدد ترویج معارف در زادگاهش عمارلو و مناطق اطراف، نظیر منجیل و رودبار برآمد؛ اما در آبان 1311 به مرگ ناگهانی و مشکوک درگذشت. راز مرگ وی مدتها مورد بحث بود. به هر حال جسدش در گوشهای از بارگاه حضرت معصومه(س) در قم به خاک سپرده شد. میرزا احمدخان عمارلوئی که به دلیل نزدیکی عمارلو به قزوین، برخی وی را قزوینی نیز خطاب میکردند، هیچگاه صاحب اولاد نشد و شیوۀ عموی خود را برگزید و برادرزادۀ خویش که علی اصغرخان نام داشت را به فرزندی پذیرفت. نامبرده بعدها از پرسنل برجسته وزارت فرهنگ در گیلان شد و برای فرهنگ دیارش خدمات شایانی از خود نشان داد.
میرزااحمدخان عمارلوئی در جوانی همانطور که در خاطراتش آمده، به سلک روحانیت درآمد و تا اواسط انقلاب مشروطه در این لباس ماند؛ اما از دورۀ سوم مجلس شورای ملی و در جریان مهاجرت دستهجمعی وکلای آن دوره به خارج از کشور مانند بیشتر همقطارانش مانند میرزایحیی دولتآبادی و سیدحسن تقیزاده و سیدیحیی ناصرالاسلام (ندامانی) لباس روحانیت را از تن خارج کرد و با ظاهری جدید که مرسوم متجددین آن سالها بود، در انظار حاضر شد. در بخش تصاویر، عکسهایی از وی در هر دو لباس نشان داده شده است.
عمارلویی مردی دانا، دنیادیده و زحمتکشیده بود. در همۀ مأموریتهایش ابراز لیاقت و کفایت فراوان نمود و از کاردانی و مدیریت کافی برخوردار بود. وی در گیلان بیشتر با محمودرضا طلوع دوستی داشت و هرگاه به گیلان میآمد، در منزل طلوع، تجمعاتی به احترام حضورش برپا میشد. در بازی شطرنج، مهارت چشمگیری داشت و همیشه برای حاضرین در محفلش سخنانی بر زبان میآورد که تا آن روز کمتر کسی آن را شنیده بود.
وی سوای حضور در ادوار دوم و سوم مجلس شورای ملی بعدها مجدداً تلاش نمود تا دوباره به مجلس راه یابد؛ اما هر بار به دلایلی ناکام ماند. از جمله برای انتخابات دوره ششم برنامههایی در سر داشت تا از گیلان به مجلس راه یابد؛ ولی با همۀ تلاشی که صورت گرفت، در آن دوره وکیلی انتخاب نشد.
عمارلوئی در نویسندگی، تسلط و تبحر بالایی داشت. این امر مطمئناً برگرفته از تعلیم در مکتب روحانی سرشناس و نابغهای همچون مرحوم آخوند خراسانی و البته تجربۀ حضور در کلاس درس حکمت مرحوم میرزاهاشم اشکوری نادره مرد آن روزگار میباشد. وی چند بار در دوران حیاتش اقدام به نگارش خاطرات و مشاهدات خود نمود که سالها بعد از مرگ در گمنامی نگهداری میشد.
این کتاب مجموعهای از یادداشتهای مرحوم عمارلوئی است که در سه برهۀ زمانی نوشته شده است. دفتر اول که یادداشتهای یومیۀ وی در روزهای عزیمت از نجف اشرف به تبریز در کوران نهضت مشروطه را دربر دارد از بیستم شعبان 1326 قمری تا اواخر شوال همان سال را شامل میشود. عمارلوئی خودش در وصیتنامهای که نوشته و در این کتاب آمده، این بخش از یادداشتها را سفرنامۀ احمدی نامگذاری نموده که در این کتاب نیز به همین نام آمده است. دفتر دوم را در سالهای مهاجرت در اسلامبول نگاشته و دربارۀ شرح احوال خودش از زمان تولد تا اوایل مشروطه است. در این دفتر موضوعات جالبی دربارۀ رشد علمی و آشنایی وی با علمای نجف به تفصیل به رشتۀ تحریر درآمده است. قسمت سوم خاطرات عمارلوئی، یادداشتی کوتاه است مربوط به سال 1309 خورشیدی که عمارلوئی به تجربۀ برخورد با جریانی موسوم به «پان ترکیستها» و نفوذ عثمانیها در ایجاد افکار تجزیۀ آذربایجان و مشاهدۀ توطئههای مدافعان این افکار اشاره میکند.
فهرست مطالب کتاب:
پیشگفتار
سالشمار زندگی
وصیتنامه
سفرنامۀ احمدی (شامل 20 یادداشت یومیه)
یادداشتهای اسلامبول (1338 ق)
یادداشتهای پراکنده (1309 ش)
اسناد ضمیمه (همراه تصاویر اسناد)
مرامنامۀ فرقۀ دموکرات ایران
تصاویر
پربازدید ها بیشتر ...
افسانه و نیمای جوان
ایلیاکیان احمدیمنظومۀ بلند، استثنایی و تأثیرگذار «افسانه» شعری که نیمای جوان در سال 1301 و در 25 سالگی میسراید، پی
تاریخ مطبوعات استان همدان (1324 ق ـ 1397 ش)
مجید فروتناز ویژگیهای بارز این کتاب، تلاش برای دسترسی به بخشی از اسناد و سوابق دولتی و اصل نشریات یا آرشیو اس
نظری یافت نشد.