۱۶۷۴
۰
آذر، شهدخت، پرویز و دیگران

آذر، شهدخت، پرویز و دیگران

پدیدآور: مرجان شیرمحمدی ناشر: ثالثتاریخ چاپ: ۱۳۹۲مکان چاپ: تهرانتیراژ: ۱۱۰۰شابک: 5_836_380_964_978

خلاصه

این کتاب رمانی است از مرجان شیرمحمدی که بر اساس آن فیلمی نیز ساخته شده است.

معرفی کتاب

در این کتاب می‌خوانیم: روز شانزدهم دی برف سنگینی تهران را سفیدپوش کرد. پرویز دیوان‌بیگی مثل همیشه می‌خواست به محل فیلم‌برداری برود. او بازیگر مشهور تئاتر و سینما بود. سال‌ها پیش وقتی جوانی بیست و یک ساله بود به عشق بازیگرشدن از شهرش به تهران آمده بود و بازیگری را از تئاتر شروع کرده بود و بعدها به سینما رفته بود و حالا چهل و اندی سال از آن روزها می‌گذشت و او شده بود یکی از پیشکسوتان بازیگری. مردم او را در کوچه و خیابان می‌شناختند و همه جا تحویلش می‌گرفتند ...... .

آذر دیوان‌بیگی، دختر ته تغاری و سی و چهارساله شهدخت و پرویز دیوان‌بیگی، توی سالن پروازهای خارجی، کنار نقاله چمدان منتظر چمدانش ایستاده بود. از آخرین باری که به ایران آمده بود، دو سال می‌گذشت؛ ولی این دفعه هیچ‌کس را خبر نکرده بود. دل و دماغ خبر کردن بقیه را نداشت. دو روز قبل پزشک مشاورش گفته بود او به سفر احتیاج دارد و چه بهتر که این سفر، سفری باشد که خانواده‌اش را ببیند و همه آن چیزهایی را که خاطرات خوش دوران کودکی‌اش را زنده می‌کند. گفته بود حتی یادآوری طعم‌ها و بوی غذاهایی که در کودکی دوست داشته می‌تواند حالش را بهتر کند و او را مدتی از رنج‌ها و غم‌های امروزش دور کند و این کار به این می‌ماند که روح آدم هوا بخورد. آذر از مطب پزشک یکراست رفت دفتر هواپیمایی و به مقصد تهران برای دو روز دیگر بلیت خرید. فردای آن روز از رئیسش مرخصی گرفت، چمدانش را بست و راهی شد. حالا توی تهران بود. کنار جماعتی که منتظر چمدان‌ها ایستاده بودند.

پیرمردی که کنار آذر منتظر چمدانش بود گفت: «دخترم ببین اون چمدون قهوه‌یی که از ته داره میاد به دسته‌اش نوار سبز پیچیده؟ من چشمم یاری نمی‌کنه».

آذر گفت: «نه پدرجان، ولی نگران نباشید من براتون پیداش می‌کنم».

همچنین در این رمان می‌خوانیم كه... صف ماشین‌های خانواده دیوان بیگی وارد سرازیری پاركینگ فرودگاه شد و همگی به دنبال هم در یک ردیف خالی پارک كردند. دیوان بیگی بعد از مدت‌ها، پشت ماشین خودش نشسته بود و شهدخت در كنارش و آذر پشت.

درهای ماشین‌ها یكی‌یكی باز شد و همه به جز فرناز و بچه‌ها كه نیامده بودند، از ماشین‌ها بیرون آمدند. اسكندر برای پیدا‌كردن چرخ چمدان دور شد. فرهاد در عقب ماشینش را باز كرد و چمدان‌های آذر را بیرون كشید. پری كه توی ماشین گلی بود، آمد سراغ آذر و شهدخت و دیوان بیگی كه جلوتر ایستاده بودند، منتظر بقیه و .... .

نظر شما ۰ نظر

نظری یافت نشد.

پربازدید ها بیشتر ...

آیین های ایل شاهسون بغدادی

آیین های ایل شاهسون بغدادی

یعقوبعلی دارابی

در این کتاب ضمن معرفی ایل شاهسون بغدادی در گذر تاریخ، آیین‌های دینی و آداب و رسوم اجتماعی این ایل بر

زندگی‌نامه و خدمات علنی و فرهنگی محمدتقی‌ بهار (ملک‌الشعراء)

زندگی‌نامه و خدمات علنی و فرهنگی محمدتقی‌ بهار (ملک‌الشعراء)

جمعی از نویسندگان زیرنظر کاوه خورابه

بی‌شک در ساحت ادبیات و فرهنگ ایران معاصر، به‌ویژه در زمینۀ ارتباط با ادبیات کهن و پربار ما که بزرگان

منابع مشابه

روایت مرگ در رمان‌های جنگ ایران و فرانسه

روایت مرگ در رمان‌های جنگ ایران و فرانسه

فاطمه سادات حسینی

جنگ پدیده‌ای است که از دیرباز با بشر همراه بوده و مانند دیگر مسائل انسانی، در ادبیات نیز جلوه‌هایی د